نزد عوام
عشق، مرغ شبان فریب است
دور میشوی
نزدیک میشود
نزدیک میشوی، دور میشود
و من به راه
و راه به من
یگانه ترین هستیم
و من همیشه در راهم
و چشمهای عاشق من
همیشه رنگ رسیدن دارند.
((طاهره صفارزاده))
در سفره
مرگ آمده است
صدای آمدن دندان بر لقمه
همراه با صدای گلولهست
که پشت همین میدان
در ابتدای همین کوچه
بر سینهی جوان تو میتازد
و باز میکند آنرا همچون سفره
و لقمه بغض میشود
گلوله میشود
گلوی مرا میبندد
گلوی من بستهست
گلوی من بستهست
در سفره
مرگ آمده است
((طاهره صفارزاده))
تو از قبیله ی شعری
من خویشاوندت هستم
و پشتم از تو گرم است
و پشتم از تو گرم است
تویی که میدانی
که تیغهای موسمی باد
مرا به خیمه کشانیدند
در خیمه
جعبههای صدا
صورت
سیمای عنصری از جعبه
ابیات عسجدی از جعبه
بزغالهی هنر
در دیگدان زر
پخته
نپخته
عجب بساط ملالانگیزی
هر حرف
هر نوشته
هر گام
چکمهای ست
بر پایی از دروغ
تو از قبیلهی شعری و شعر نامکتوب
و میدانی
که خیمهها همه خونیناند
و تیرها همه نابینا
و چشمها همه بسته
و بومیان به شکار یکدیگر
و میدانی که همهمهی بازار
بازار شعرهای جعبهیی و جنجال
سرپوش بانگهای نهفتهست
سرپوش دردهای نگفته
ناگفتنی
شاید که دکمههای پیرهنم
گوش مفتّشان باشد
یاران این
یاران آن
یاران تیغهای موسمی باد
تو رمزهای ریاضت
تو رازهای رسالت
تو قصههای قساوت را میدانی
تو از قبیلهی شعری
من خویشاوندت هستم
و پشتم از تو گرم است
و پشتم از تو که میدانی گرم است
((طاهره صفارزاده))
ایوان خانه ام
به وسعت قبری است
از آفتاب و خاک
نشستهام به وسعت قبر
و منتظرم
که دست رهگذری
ادامهی دستانم باشد
و قفل خانه را بگشاید
صدای خستهی کفشی میآید
صدای تیزی زنگ
از قعر پلکان
مهمانی آمدهست بگوید
امروز هم هوا دوباره گرفته ست
امروز هم هوا دوباره خراب است
در این سکون سکوت آلود
پیکار پلکان را
یاران بر خود
با رنج این خبر سالهای سال
هموار میکنند
امروز هم هوا دوباره گرفتهست
امروز هم هوا دوباره خراب است
((طاهره صفارزاده))
درشهر قدم می زنم در شهر
قدم زدنی بیمقصد در پیش
قدم زدنی بیبازگشت در خیال
قبل از ساعت ۴ بعدازظهر
بعد از ساعت ۸ صبح
وقت مال من است
من وقت دارم برای دستهای تنبل قلوه سنگ جمع کنم
و ماه را که سالها
در صفحهی دوّم کتاب جغرافیام خفته است
به بیداری بازآورم
بیچاره معلّم ما گمان میکرد
اقیانوسها و کوههایند که میان مردم و سرزمینها تفرقه
میاندازند
در راهروهای دراز همکارانم در جا زنان به هم میرسند
با آنها پنجرههای بسته و هوای ۲۰ تا ۲۵ درجه را شریک بودهام
همکارانم در جا زنان به هم میرسند و داوری میکنند
«او از این پس چطور زندگی خواهد کرد
بدون مرخصی سالانه
بدون قهوهی ساعت ده صبح
بدون رئیس»
دارم به فصلها برمیگردم
هنوز همان چهارتا هستند
علفها هنوز از سبزینهشان میخورند
باد پر از گذر نیزه است
دیروز به سردردم قول داده بودم یکی دو تا آسپرین بخرم
هنوز وقت دارم
فردا بعدازظهر هم مال من است
سرشار از مکثهای وقارآمیز شدهام
من که از رفتار تند گلولهها نفرت دارم
((طاهره صفارزاده))
مجموعه اشعار زیبا و دلنشین در وصف بهار
شعر سعدی برای فصل بهاربرخیز که می رود زمستان
بگشای در سرای بستان
نارنج و بنفشه بر طبق نه
منقل بگذار در شبستان
وین پرده بگوی تا به یک بار
زحمت ببرد زپیش ایوان
آواز دهل نهان نماند
در زیر گلیم عشق پنهان
بر خیز که باد صبح نوروز
در باغچه می کند گل افشان
خاموشی بلبلان مشتاق
در موسم گل ندارد امکان
“اشعار سعدی“
شعر مولانا در مورد بهاراندر دل من مها دلافروز تویی
یاران هستند و لیک دلسوز تویی
شادند جهانیان به نوروز و به عید
عید من و نوروز من امروز تویی
“اشعار مولانا“
شعر مشفق کاشانی درباره بهاربهار آمد ، بهار من نیام
گل آمد گُلعذار من نیامد
برآوردند سر از شاخ ، گل ها
گلی بر شاخسار من نیامد
چراغ لاله روشن شد به صحرا
چراغ شام تار من نیامد
جهان در انتظار آمد به پایان
به پایان انتظار من نیامد
” اشعار مشفق کاشانی “
شعر حافظ شیرازی برای بهار
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
” اشعار حافظ “
شعر امیر خسرو دهلوی ویژه بهارباغ در ایام بهاران خوش است
موسم گل با رخ یاران خوشست
چون گل نوروز کند نافه باز
نرگس سرمست در آید به ناز
” اشعار امیر خسرو دهلوی “
شعر نظامی گنجوی در مورد بهاربهاری داری ازوی بر خور امروز
که هر فصلی نخواهد بود نوروز
گلی کو را نبوید آدمی زاد
چو هنگام خزان آید برد باد
” اشعار نظامی گنجوی “