اشعار حافظ با موضوع آشتی

اشعار حافظ با موضوع آشتی

 

 

 

آن که بی جرم برنجید و به تیغم زد و رفت

 

بازش آرید خدا را که صفایی بکنیم

 

 

 

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

 

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

یار من باش که زیب فلک و زینت دهر

از مه روی تو و اشک چو پروین من است

حریف عشق تو بودم چو ماه نو بودی

کنون که ماه تمامی نظر دریغ مدار

جهان و هر چه در او هست سهل و مختصر است

ز اهل معرفت این مختصر دریغ مدار

کنون که چشمه قند است لعل نوشینت

سخن بگوی و ز طوطی شکر دریغ مدار

مکارم تو به آفاق می‌برد شاعر

از او وظیفه و زاد سفر دریغ مدار

چو ذکر خیر طلب می‌کنی سخن این است

که در بهای سخن سیم و زر دریغ مدار

غبار غم برود حال خوش شود حافظ

تو آب دیده از این رهگذر دریغ مدار

 

 


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.